ائل‌آی خانمائل‌آی خانم، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
سویل‌آی خانمسویل‌آی خانم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
ایشیل‌آیایشیل‌آی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

یه آسمون با سه تا ماه

دردسرهای باسواد شدن ائل‌آی من !

داشتم توی اینترنت، دنبال یه ترانه (تیتراژ یه سریال) می‌گشتم، که توی یکی از سایت‌ها برخوردم به تیتراژ سریال ستاره حیات ! ائل‌آی گفت : " مامان غلط نوشته . . . حیات با اون ت نیست با ط دسته‌داره ! " خواستم بهش توضیح بدم و گفتم: "مامان جان، اون حیاطِ خونه نیست، حیاتِ . . . " صحبتم رو قطع کرد و گفت: "حیاط مدرسه‌ست ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! " من:      خودم:   ائل‌آی :   سریال ستاره...
29 آبان 1392

تولد ائل‌آی عزیزم 25 آبان 84

امروز 25 آبان 92، تولد ائل‌آی نازنینمه. ائل‌آی ما امروز، ساعت 1:30 ظهر، 8 سالش رو تموم کرد. ولی چون به‌خاطر ایّام ماه محرّم نمی‌تونستیم جشن تولد بگیریم، دیگه دیشب رو که شب تولدش بود با یه شام رستوران لبنانی با یکی از دوستاش که همراه خانواده‌ش اومده بود و امروز هم یه کیک تولد ساده که خودم درست کرده بودم، سر و ته قضیه رو هم آوردیم. ان‌شاءالله سال‌های بعد براش جبران کنیم. ...
25 آبان 1392

مکالمه‌ی ائل‌آی من با دوستش !

دیروز با دوستان خانوادگی‌مون رفته بودیم بیرون. توی راه برگشت، ائل‌آی با دوستش ( سوگند ) مشغول صحبت بودن که یه مقداریش رو من شنیدم: سوگند : « اَ اَ اَ ه . . . نگاه کن ائل‌آی ؛ اونجا نوشته رب گوجه فرنگیِ ..... ، تاریخ مصرف ندارد ! ! ! ! ! » ائل‌آی : « ههعععین . . . وای . . . تاریخ مصرف نداره ! ! ! ! ! » بعد من رو صدا کردن و ائل‌آی گفت: « مامان . . . » گفتم: «بله مامان ؟ ! »  گفت: «دیگه رب گوجه فرنگی ..... نخریم ها ! ! ! ! ! » من: « چرا مامان ؟ ! » ائل‌آی : « آخه نو...
12 آبان 1392

شیرین کاری‌های سویل‌آی خانم (13) رامکال

تازگی‌ها سویل‌آی شیرین من، یه خاصیت جدیدی برای خودش پیدا کرده: نمی‌دونم کارتون رامکال رو یادتون می‌آد یا نه؛ ولی رامکال برای خوردن هر چیزی، اول اون رو توی لیوان آب تمیز می‌شست و بعد می‌خورد. الآن سویل‌آی خانم ما هم سر سفره، موقع نهار یا شام خوردن، دقیقاً همین کار رو می‌کنه! یعنی هر لقمه‌ای یا تیکه‌ی گوشتی یا هر چیز دیگه رو که می‌خواد بخوره، اول می‌اندازه‌تش توی لیوان آب و یه کم تکونش می‌ده و بعد درش می‌آره و می‌خوره‌تش! و قیافه‌ی جدی و اخموش موقع این کار واقعاً دیدنی و خوردنیه! من که دلم می‌خواد همون موقع با همون...
7 آبان 1392

ائل‌آی مظلوم من !

وقتی ائل‌آی من سه سالش بود، یه بعدازظهری، منزل یکی از آشنایان برای روضه دعوت بودیم. (ایشون هر روز چهارم ماه قمری توی منزلشون جلسه‌ی روضه داشت.) بعد از نهار، ائل‌آی شیطونی‌ش گل کرد و نخوابید. و بعدش هم ما رفتیم منزل اون آشنا. مراسم روضه از ساعت چهار بود تا حدود ساعت پنج و نیم. البته ائل‌آی من هر جا که می‌رفتیم، مثل خانما می‌نشست و اصلاً شلوغی و اذیت نداشت. باز اونجا هم هرکاریش کردم نخوابید. حدود چند دقیقه به شیش مونده من و ائل‌آی م از خونه‌ی اون آشنا بیرون اومدیم و دست ائل‌آی رو گرفتم و پیاده به طرف منزل راه افتادیم (نزدیک بودیم). بعد از حدود هفت ـ هشت دقیقه احساس کر...
5 آبان 1392
1